کد مطلب:192922 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

مرا بر معبودم دلالت نما
(بعد از آن جریان) دیصانی نزد امام صادق - علیه السلام - آمد و اجازه ورود خواست، حضرت اجازه داد، چون نشست گفت: ای جعفر بن محمد؛ مرا به معبودم راهنمائی فرما.

امام صادق - علیه السلام - به او فرمود: نامت چیست؟

دیصانی بیرون رفت و اسمش را نگفت.

رفقایش به او گفتند: چرا نامت را به حضرت نگفتی؟

جواب داد: اگر می گفتم: نامم عبدالله (بنده ی خدا) است می فرمود: آنكه تو بنده اش هستی كیست؟!

آنها گفتند: بازگرد و بگو تو را بدون پرسش از اسمت به خدایت دلالت كند.

او بازگشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائی كن و نامم را مپرس.

حضرت به او فرمود: بنشین، در آنجا. یكی از كودكان امام تخم پرنده ای در



[ صفحه 32]



دست داشت و با آن بازی می كرد.

حضرت به او فرمود: این تخم مرغ را به من ده، آن را به وی داد.

امام فرمود: ای دیصانی؛ این تخم قلعه ای است پوشیده كه پوست كلفتی دارد، و زیر پوست كلفت، پوست نازكی است و زیر پوست نازك، طلائی است روان (ماده طلائی) و نقره ای است (ماده نقره ای) آب شده، كه نه طلای روان به نقره آب شده آمیزد و نه نقره آب شده با طلای روان درهم شود، و به همین حال باقی است، نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید: من آن را اصلاح كردم، و نه مفسدی درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد كردم، و معلوم نیست برای تولید نر آفریده شده یا ماده، ناگاه شكافته شود و مانند طاووس رنگارنگ بیرون می دهد، آیا تو برای این مدبری می دانی و می بینی؟

دیصانی مدتی سر به زیر افكند، و سپس گفت: گواهی می دهم كه معبودی جز خدای یگانه نیست، كه شریك و همتایی ندارد، و اینكه محمد بنده و فرستاده اوست، و تو امام حجت خدائی بر مردم و من از آن حالت پیشین توبه می كنم. [1] .


[1] اصول كافي، ج 1، ص 79.